دل سکهٔ عشق می نگرداند


دل سکهٔ عشق می نگرداند

دل سکهٔ عشق می نگرداند


دل سکهٔ عشق می نگرداند

دل سکهٔ عشق می نگرداند


دل سکهٔ عشق می نگرداند

دل سکهٔ عشق می نگرداند


جان خطبهٔ عافیت نمی خواند

جان خطبهٔ عافیت نمی خواند
جان خطبهٔ عافیت نمی خواند
جان خطبهٔ عافیت نمی خواند
جان خطبهٔ عافیت نمی خواند
جان خطبهٔ عافیت نمی خواند
جان خطبهٔ عافیت نمی خواند
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
صبرش گرهی گشاد نتواند
صبرش گرهی گشاد نتواند
صبرش گرهی گشاد نتواند
صبرش گرهی گشاد نتواند
صبرش گرهی گشاد نتواند
صبرش گرهی گشاد نتواند
صبرش گرهی گشاد نتواند
گفتی به مغان رو و به می بنشین
گفتی به مغان رو و به می بنشین
گفتی به مغان رو و به می بنشین
گفتی به مغان رو و به می بنشین
گفتی به مغان رو و به می بنشین
گفتی به مغان رو و به می بنشین
گفتی به مغان رو و به می بنشین
کاین آتش غم جز آب ننشاند
کاین آتش غم جز آب ننشاند
کاین آتش غم جز آب ننشاند
کاین آتش غم جز آب ننشاند
کاین آتش غم جز آب ننشاند
کاین آتش غم جز آب ننشاند
کاین آتش غم جز آب ننشاند
رفتم به مغان و هم ندیدم کس
رفتم به مغان و هم ندیدم کس
رفتم به مغان و هم ندیدم کس
رفتم به مغان و هم ندیدم کس
رفتم به مغان و هم ندیدم کس
رفتم به مغان و هم ندیدم کس
رفتم به مغان و هم ندیدم کس
کو آب طرب به جوی دل راند
کو آب طرب به جوی دل راند
کو آب طرب به جوی دل راند
کو آب طرب به جوی دل راند
کو آب طرب به جوی دل راند
کو آب طرب به جوی دل راند
کو آب طرب به جوی دل راند
ساقی دیدم که جرعه بر آتش
ساقی دیدم که جرعه بر آتش
ساقی دیدم که جرعه بر آتش
ساقی دیدم که جرعه بر آتش
ساقی دیدم که جرعه بر آتش
ساقی دیدم که جرعه بر آتش
ساقی دیدم که جرعه بر آتش
می ریزد و خاک تشنه می ماند
می ریزد و خاک تشنه می ماند
می ریزد و خاک تشنه می ماند
می ریزد و خاک تشنه می ماند
می ریزد و خاک تشنه می ماند
می ریزد و خاک تشنه می ماند
می ریزد و خاک تشنه می ماند
بر آتش ریزد آب خضر آوخ
بر آتش ریزد آب خضر آوخ
بر آتش ریزد آب خضر آوخ
بر آتش ریزد آب خضر آوخ
بر آتش ریزد آب خضر آوخ
بر آتش ریزد آب خضر آوخ
بر آتش ریزد آب خضر آوخ
من خاک و اسیر باد و او داند
من خاک و اسیر باد و او داند
من خاک و اسیر باد و او داند
من خاک و اسیر باد و او داند
من خاک و اسیر باد و او داند
من خاک و اسیر باد و او داند
من خاک و اسیر باد و او داند
چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت
چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت
چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت
چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت
چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت
چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت
چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت
کو جرعه چرا بر آتش افشاند
کو جرعه چرا بر آتش افشاند
کو جرعه چرا بر آتش افشاند
کو جرعه چرا بر آتش افشاند
کو جرعه چرا بر آتش افشاند
کو جرعه چرا بر آتش افشاند
کو جرعه چرا بر آتش افشاند
دل ماند ز ساقیم غلط گفتم
دل ماند ز ساقیم غلط گفتم
دل ماند ز ساقیم غلط گفتم
دل ماند ز ساقیم غلط گفتم
دل ماند ز ساقیم غلط گفتم
دل ماند ز ساقیم غلط گفتم
دل ماند ز ساقیم غلط گفتم
آن دل که نماند ازو کجا ماند
آن دل که نماند ازو کجا ماند
آن دل که نماند ازو کجا ماند
آن دل که نماند ازو کجا ماند
آن دل که نماند ازو کجا ماند
آن دل که نماند ازو کجا ماند
آن دل که نماند ازو کجا ماند
هان چشم من است ساقی و اشکم
هان چشم من است ساقی و اشکم
هان چشم من است ساقی و اشکم
هان چشم من است ساقی و اشکم
هان چشم من است ساقی و اشکم
هان چشم من است ساقی و اشکم
هان چشم من است ساقی و اشکم
درد است و رخم سفال را ماند
درد است و رخم سفال را ماند
درد است و رخم سفال را ماند
درد است و رخم سفال را ماند
درد است و رخم سفال را ماند
درد است و رخم سفال را ماند
درد است و رخم سفال را ماند
جز ساقی و دردی سفال و می
جز ساقی و دردی سفال و می
جز ساقی و دردی سفال و می
جز ساقی و دردی سفال و می
جز ساقی و دردی سفال و می
جز ساقی و دردی سفال و می
جز ساقی و دردی سفال و می
از ششدر غم مرا که برهاند
از ششدر غم مرا که برهاند
از ششدر غم مرا که برهاند
از ششدر غم مرا که برهاند
از ششدر غم مرا که برهاند
از ششدر غم مرا که برهاند
از ششدر غم مرا که برهاند
ای پیر مغان دل شما مرغان
ای پیر مغان دل شما مرغان
ای پیر مغان دل شما مرغان
ای پیر مغان دل شما مرغان
ای پیر مغان دل شما مرغان
ای پیر مغان دل شما مرغان
ای پیر مغان دل شما مرغان
آمد شد ما دگر نرنجاند
آمد شد ما دگر نرنجاند
آمد شد ما دگر نرنجاند
آمد شد ما دگر نرنجاند
آمد شد ما دگر نرنجاند
آمد شد ما دگر نرنجاند
آمد شد ما دگر نرنجاند
خمار شما ندارد آن رطلی
خمار شما ندارد آن رطلی
خمار شما ندارد آن رطلی
خمار شما ندارد آن رطلی
خمار شما ندارد آن رطلی
خمار شما ندارد آن رطلی
خمار شما ندارد آن رطلی
کو عقل مرا تمام بستاند
کو عقل مرا تمام بستاند
کو عقل مرا تمام بستاند
کو عقل مرا تمام بستاند
کو عقل مرا تمام بستاند
کو عقل مرا تمام بستاند
کو عقل مرا تمام بستاند
کهسار شما نیارد آن سیلی
کهسار شما نیارد آن سیلی
کهسار شما نیارد آن سیلی
کهسار شما نیارد آن سیلی
کهسار شما نیارد آن سیلی
کهسار شما نیارد آن سیلی
کهسار شما نیارد آن سیلی
کو سنگ مرا ز جا بگرداند
کو سنگ مرا ز جا بگرداند
کو سنگ مرا ز جا بگرداند
کو سنگ مرا ز جا بگرداند
کو سنگ مرا ز جا بگرداند
کو سنگ مرا ز جا بگرداند
کو سنگ مرا ز جا بگرداند
خاقانی نخل عشق شد تازه
خاقانی نخل عشق شد تازه
خاقانی نخل عشق شد تازه
خاقانی نخل عشق شد تازه
خاقانی نخل عشق شد تازه
خاقانی نخل عشق شد تازه
خاقانی نخل عشق شد تازه
کو دست طلب که نخل جنباند
کو دست طلب که نخل جنباند
کو دست طلب که نخل جنباند
کو دست طلب که نخل جنباند
کو دست طلب که نخل جنباند
کو دست طلب که نخل جنباند
کو دست طلب که نخل جنباند